مولانا غیاث الدّین نقشبند یزدی؛ هنرمندی توانا و شاعری دانا
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۹۸۷۶۰۰
ایسنا/یزد محقق، پژوهشگر و نویسنده یزدی از خواجه مولانا غیاث الدّین علی نقشبند یزدی به عنوان سرسلسلۀ هنروران یزد در عصر صفوی یاد کرد و گفت: هنرش این هنرمند یزدی چنان شهرهی آفاق بوده که پادشاهان برای دستیابی به قطعهای از آثار او، تحفههای گران قدر میفرستادند و هنوز هم با گذشت ۴۰۰ سال، برخی از آثارش در موزههای ایران و جهان خودنمایی میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«حسین مسرّت» در گفتوگو با ایسنا از خواجه مولانا غیاث الدّین علی نقشبند یزدی(درگذشت ۱۰۱۷ هجری قمری) به عنوان سرسلسلهی هنروران یزد در عصر صفوی یاد کرد و گفت: این چهره شهیر یزدی افزون بر آن که در هنرهای «زری بافی»، «مخمل بافی»، «مینیاتور»، «نگارگری»، «بافندگی»، «نقّاشی»، «نقشبندی» و «طرّاحی و تذهیب»، دستی توانا داشته، در هنر شاعری نیز صاحب قریحهای روان و سبکی ویژه بوده و به گفتهی صاحبان تذکرهها، دیوانی بین سه تا چهار هزار بیت شعر از او در دست بوده که اکنون نسخهای ناقص از آن برجای مانده است.
وی ادامه داد: غیاث نقشبند در یزد به دنیا آمد و پس از آن که هنرش شهرهی ایران شد، به دربار شاه عبّاس صفوی در اصفهان فراخوانده شد و به ادارهی کارگاه سلطنتی پرداخت. پس از آن هنرش شهرهی آفاق شد و پادشاهان برای دستیابی به قطعهای از آثار او، تحفههای گران قدر میفرستادند و اکنون نیز با وجود گذشت بیش از ۴۰۰ سال، هنوز برخی از آثار او در گنجینهها و موزههای ایران و جهان خودنمایی میکند.
مسرت با بیان این که خواجه غیاثالدّین علی نقشبند یزدی متولد یزد است ولی تاریخ تولدش روشن نیست، گفت: البته صادقی افشار کتابدار او را اهل شیراز و اولاد سعدی میداند و با این حال مینویسد که وی را در یزد دیده و در خانهاش مهمان بوده است. برخی کتابها مانند «اثرآفرینان و فرهنگ سخنوران بدین سخن» هم وی را شیرازی دانستهاند امّا نه در جای دیگر و نه حتّی در اشعار او نیز اشاره به این وضوع نشده است بلکه خواجه غیاث الدین در دیوانش، همه جا خود را یزدی میخواند: «من که در یزد، رشکِ اقرانم/از هنر، برگزیدۀ دورانم» یا «بیچاره کسی که شهر یزدش وطن است/بیچارهتر آن که نقشبندیش فن است».
وی در این رابطه به دیگر مستنداتی مانند تذکرۀ نصرآبادی، جامع مفیدی، عرفات العاشقین، هفت اقلیم که او را از مردم یزد خواندهاند، اشاره و عنوان کرد: جامع مفیدی او را نبیرۀ «مولانا کمال خطّاط» نامور به «عصّار» از بزرگان هنرمندان یزد دانسته است
این محقق و نویسنده برجستهی استان یزد با اشاره به این که غیاثالدّین در شغل نقشبندی از نوادر روزگار خود بوده است، خاطرنشان کرد: برومند به نقل از تقیالدّین کاشانی، او را چنین معرّفی کرده است: «از نگارگران و مذهبّان معروف و توانای دورۀ صفوی است و در کار نقشبندی دارای سلیقهای ممتاز و خوشایند در مکتب اصفهان بوده است و لقب "نقشبند" را از این جهت بدو دادهاند». همچنین مستوفی بافقی معاصر وی میآورد: «خواجه غیاثالدّین علی در فنّ نقشبندی عدیل و نظیر نداشت و پیوسته به قلم اندیشه، امور غریبه و صور عجیبه بر صحائف روزگار مینگاشت و اقمشۀ نفیسه به اتمام میرسانید».
وی افزود: غیاثالدّین علاوه بر نقشبندی بر پارچهی حریر، در نقّاشی، طرّاحی پارچه و بافندگی، مهارت بسیار داشته و همچنین در زریبافی و مخملبافی ماهر بوده است. البته تامپسون معتقد است که به احتمال بسیار وی مینیاتوریست هم بوده است چرا که شکوفه و غنچههای باریک و بلند از ویژگیهای طراحی غیاث محسوب میشود.
مسرت تصریح کرد: شیوه طراحی او اقتباسی بود از طرحهای آغاز دوره صفویان و در تصاویر پارچهها سبک رضا عبّاسی برجسته بود. وی را مبتکر بافت پارچههای چندقابی و مخمل نیز میدانند به نحوی که این ابتکار او باعث شد که در زمان او و حتّی تا زمان نوادههایش، یزد یکی از شهرهای مهمّ شعربافی ایران شود و نقشبندان یزد برای این کار به هند دعوت شوند.
وی نقل کرد: گویند که خواجه غیاث الدین، زربفت مشجّری از دستساختههای خود آماده کرده بود که در برخی از درختها نقش خرسی دیده میشد، آن پارچه را خدمت شاهعبّاس اوّل برده بودند، ابوقرداش (ابوفراس) که از درباریان شوخمدار بوده، پس از دیدن آن زربفت، تعریف از خرسها میکرده، که خواجه غیاث در حال میسراید: «خواجه در خرس، بیش میبیند/هر کسی نقشِ خویش میبیند» و زمانی هم که قبایی زربفت را آماده کرده بود، در حاشیهاش این رباعی خود را بافته بود: «ای شاهِ سپهر قدرِ خورشید لقا/خواهم ز بقا به قدِّ عمر تو قبا/اینتحفه به نزدِ چون تویی عیب من است/خواهم که بپوشی ز کرم عیبِ مرا» و شاه در پاسخ گفته بود: که به چشم میپوشم.
مسرت در ادامه ابراز کرد: گفته میشود که غیاث نقشبند، هر ساله جامهای نفیس زربفت و منقّش با اشعار در ستایش شاهعبّاس بزرگ به او هدیه میکرده و سال بعد جامۀ گرانبهای دیگری با اشعار نوینی که بر آن نقش کرده بوده، به دربار میفرستاد و از اینرو مورد توجّه و عنایت شاه قرار میگرفت و در مجالس جشن و سرور شاه شرکت میکرد و با هم به مشاعره میپرداختند.
وی به سخنان صادقی افشار که پس از شکست استرآباد [حدود ۹۶۰ ق] به خدمت غیاث نقشبند در یزد رسیده نیز اشاره کرد و گفت: او مینویسد: «هنرهای زیادی دارد، اولاً در فنّ نقشبندی و شعربافی میتوان نادر دوران و فرید زمانش خواند. شاهان و شاهزادگان ایران و توران کالای اختراعش را طالبند. در چابکی و نیرومندی و کمانگیری نظیر ندارد و با این حال بسیار کمآزار و مهربان است. البته در دیوان غیاث نقشبند بسیار اصطلاحات کمانداری و کمانگیری به کار رفته، از جمله دربارۀ خودش گوید: «در آن وادی که دار و گیر باشد/ به دستم گر کمان و تیر باشد/ر سیصد گام راه از حدّت شست/ز روی دست سازم خصم را پست».
به گفته نویسندهی کتاب «یزد، یادگار تاریخ»، غیاثالدّین از لحاظ اخلاقی نیز صفای ظاهر و باطن داشته و محبوبالقلوب بوده است و چنانچه از هنر فارغ میشد، طبع خوش باعث میگردید که به شعر نیز روی بیاورد که بیشتر منظوماتش در هزل و طیبت است. جامع مفیدی او را بدین صفت میستاید: «به فصاحت بیان و طلاقت لسان و حدّت فهم و لطافت طبع موصوف و در تحصیل کمالات و تکمیل اسباب بزرگی و سعادت از سایر ابناء روزگار معروف و ممتاز بود».
مسرت به نقل از مستوفی، ج ۳، ۴۲۶ص بیان کرد: گویا خوشنویس هم بوده، چنانکه سروده است: «مثلّث را چنان افکندم از کار/که در خط، نقطۀ شین مینهم چار»
وی در مورد زندگی غیاثالدّین نیز عنوان کرد: او در جوانی کارخانهی بافندگی بزرگی در شهر یزد داشته و پس از آنکه در شهر یزد هنرمندی والا شد و شهرتش به دربار رسید، راهی اصفهان شد و به واسطۀ هنری که داشت وارد دربار شاهعبّاس اوّل(۹۹۶-۱۰۳۸) شد و کارگاه سلطنتی را اداره میکرد. او به عرضۀ هنر خود نزد درباریان بویژه شاهعبّاس میپرداخت.
به گفته وی، غیاث علاوه بر نقشبندی در آن کارگاه به بافت پارچه نیز اشتغال داشت و چنان کارش بالا گرفته که شاه از دست بافتهای او تحفه به نزد شاهان هند، ترک، اروپا و چین میفرستاد و پادشاهان از گوشه و کنار جهان، دستبافتهای او را خواستار بودند. پوپ به نقل از تاریخ ایران میافزاید: پنجاه قطعه از پارچههای غیاث (همراه ۳۰۰ قطعۀ دیگر) را شاهعبّاس به عنوان پیشکش به اکبرشاه اهدا کرده بود. غیاث کمکم به واسطۀ هنر خود، ثروتی سرشار اندوخت که پس از آنکه بعد از مدّتها زندگی در اصفهان به یزد برگشت، از ثروتمندان درجۀ نخست یزد به شمار میرفت به حدّی که از اشیاء و تحفههایی که بدو داده بودند، در یزد موزهای برای خود ساخت و به ساخت ساختمانها و ابنیهای پرداخت که برخی از آنها حتّی تا زمان آیتی در سال ۱۳۱۷ شمسی در کوی دارالشّفای یزد پابرجا بوده است که از آن جمله است بنایی که برای آرامگاه خود در باغچۀ دارالشّفای صاحبی ساخته بود.
مسرت اظهار کرد: در سال ۱۳۵۰ شمسی که ایرج افشار سفری به یزد کرده بود، استاد کریم پیرنیا، خانهای منسوب به غیاث نقشبند را در خیابان مسجد جامع بدو نشان داده بود که البته این خانه که به ثبت تاریخی رسیده، هماکنون هم پابرجاست و در دست یکی از یزدیهاست امّا طاهری مینویسد که از آن خانه که در کتیبۀ یکی از اطاقهایش اشعاری از غیاث بوده، نشانی نیست.
وی در ادامه گفت: غیاثالدّین علیرغم آنکه ثروتی سرشار داشته و به قولی «اسباب تجمّل و نفایس از چینی و کتب و املاک و رقبات او به حدّی رسید که محاسب وهم از حساب آن به عجز اعتراف دارد» ولی با این حال در رباعی که از او بر جای مانده، هم از روزگارش گله دارد، هم از وضعیّت خویش: «بیچارهکسی که شهر یزدش وطن است/بیچارهتر آن که نقشبندیش فن است/زین هر دو بتر کسی کز اهل سخن است/ناچار کسی که هر سه باشد، چو من است»؛ البته«روحالله مفیدی» سدهها بعد در پاسخ او گفته است: «یزد است که مهدِ بهترین آیین است/این شهر چو شیرینی خود شیرین است/خوشبختی مردمش از این نکته بسنج/بیچارۀ آن خواجه غیاثالدّین است».
این فعال فرهنگی یزد با بیان این که غیاثالدّین علی رغم زندگی در رفاه، از اوضاع و احوال پیرامون خود نیز باخبر بوده و به انعکاس آن در اشعار خود پرداخته است، تصریح کرد: با اینکه دیوان کاملی از غیاث در دست نیست، با این حال آنچه مانده، گویای این است که وی آیینۀ روزگار خود بوده است. غیاث الدّین دربارۀ اوضاع نابسامان و ستم و زورمداریهای «غازی بیگ» وزیر یزد سروده است:«ایا شاهِ بخشندۀ دادگر/مبخشای بر هر کجا ظالمی است/خصوصاً به غازی که در شهر یزد/ به هر خانه از ظلمِ او ماتمی است/بود رحم نیکو، نه با او ولی/که رحمت بر او، ظلم بر عالمی است» یا در مورد سرانجام «بکتاشخان» حاکم یاغی کرمان در عصر صفوی که از روی نخوت و غرور، خیال تصرّف روم و شام را داشته و سرانجام به درخواست خود در یزد به قتل میرسد، چنین گفته است:«بکتاش که بیسری سرانجامش بود/لعل و دُرِ تاج، دانه و دامش بود/روزی که سرش ز تن جدا میشد شب/در صبح، سر گرفتنِ شامش بود».
مسرت بیان کرد: یکی از نکتههای تاریخی، سفر شاهعبّاس اوّل به شهر یزد است، بر پایهی نوشتهی جامع مفیدی (جلد ۲ که تاکنون چاپ نشده) شاهعبّاس در سفری که به یزد داشته، در خانۀ غیاث نقشبند ساکن شده بود و غیاث در اشعار خود اشارهای به این سفر دارد: «دو ابر آورد صنع پروردگار/یکی مهرپوش و یکی قطرهبار/خدایا تو آن ابر ظلمت شعار/ ز سر منزل یزدیان دور دار/که چون نیست سازی ز لطف آن حجاب/کنی یزد را مطلع آفتاب/کدام آفتاب، آفتاب جلال/بری از کسوف و مصون از زوال/خدیو جهان، خسرو دین پناه/جوان بخت جم قدر، عبّاس شاه».
وی با اشاره به این که غیاثالدّین نقشبند در پایان عمر به انزوا گرایید و به گونهای دگرگونی در اندیشههایش پدید آمده بود، که رگههایی از عرفان و تصوّف در اشعارش پیدا شد و بیشتر اشعارش جنبۀ پند و اندرز گرفت، عنوان کرد: او سالهای پایان عمر را در کوی دارالشّفای یزد به سر برد و چنان که خود سفارش کرده بود در دارالشّفای صاحبی به خاک سپرده شد.
مسرت در پایان به برخی از آثار غیاث الدین نیز اشاره و اظهار کرد: در دیوان اشعار غیاث الدین نقشبند که به کوشش نگارنده چاپ شده، سعی گردیده اشعاری که از غیاث در دیگر تذکرهها و کتابها و حتی در نقش پارچهها وجود دارد، یک جا گرد آورده شود. در بخش دستبافتهای وی نیز زکی محمّدحسن تعداد آثار او را هشت قطعه میداند که «میان آنها دو پارچۀ ابریشمی و دو دیگر مخمل است، ولی پارچههای دیگری نیز هست که با آن که نام او را ندارد، باز ترجیح داده میشود که از بافت و صنعت او باشند. به هر حال «در تصاویر پارچههای غیاث، سبک و اسلوب نقّاشی رضاعبّاس نمایان است و موضوعهای تزئینی از قبیل گل و غنچه و فروع نباتات متّصل (ارابسک) و گل لوتس و برگها و بادزنهای نخلی (پالمت) خیلی کاملتر و دقیقتر است».
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: استانی فرهنگی و هنری مشاهير يزد غیاث الدین نقشبند یزدی حسين مسرت غیاث نقشبند نقشبند یزدی غیاث الدین پارچه ها پس از آن شهر یزد ی ایران آثار او
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۸۷۶۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سخنی در باب محتوای «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی/ تحریف تاریخ به شیک ترین شکل ممکن
به گزارش قدس آنلاین، سالهاست دربارۀ اهمیت اینکه سینمای ایران، پا در گام همکاری با کشورهای دیگر بگذارد و به بازارهای فرهنگی فرامرزی بیندیشد، نوشتهایم و بحث کردهایم و اینک فیلمی روی اکران است که با همه فراز و نشیبهای حقوقی و فنی، بالاخره توانسته است این سد را بشکند و با سینمای ترکیه به عنوان یکی از پررونق ترین و جدی ترین بازارهای هنری منطقه، با حضور بازیگران و عوامل فنی برگزیده دو کشور همکاری نسبتاً موفقی داشته باشد. دومین جنبۀ اهمیت این فیلم، این است که دربارۀ شخصیتها و چهرههای مهم فرهنگی کشور ما ساخته شده است. ساختن فیلمی پرفروش که تماشاگران را با زندگی شخصیتهای مهمی چون مولانا و شمس تبریزی آشنا کند، یکی از غفلتهای سینمای ایران در همه سالهای اخیر بوده است که این مهم هم انجام شده است و از این منظر باید به حسن فتحی و تیمش تبریک گفت.
چالشی مهم در برابر فیلمهای تاریخی
ساختن فیلمی که از یک سو به گذشته و تاریخ واقعی بپردازد و از سوی دیگر برای مخاطب کشش داشته باشد، به راستی کار سختی است. فیلمهای تاریخی ما معمولاً به ملغمهای از جملات ادبی، پند و اندرز و آواز خوانندگان تبدیل میشود و داستان ندارند. برای همین است که سختی انتخاب قصهای برای آشنا کردن مخاطب با تاریخ، در سینما و بخصوص سینمای ایران صدچندان است. در این گونه فیلمها، دخیل کردن تخیل و ساختن شخصیتها و مکانهای خیالی برای جذاب کردن داستان یک چالش مهم است و به همین دلیل است که بیشتر فیلمها و سریالهای ایرانی که درباره تاریخ گذشته سرزمین ما ساخته میشود، به تحریف تاریخ (هر کدام در حد و حدودی متهم هستند.) در اینجاست که اهمیت تحقیق و بهرهمندی از آثار کسانی که با متون و رویدادهای تاریخی آشنا هستند، بیشتر میشود. در مورد مولانا و شمس دست ما برای آگاهی از رویدادهای زندگی، شخصیت و تفکرات آنان بسته نیست. اگرچه هنوز برای پژوهش درباره آنها و دوران پرفراز و نشیب زندگیشان، راههای نپیموده زیاد است اما حداقل میتوانیم به برخی کتاب ها وپژوهش های صورت گرفته اعتماد کنیم و از نوشتههای کسانی چون دکتر زرین کوب بهره ببریم. برای انتقال مفاهیمی که مولانا و شمس دربارۀ آنها سخن میگویند، به آثاری نیاز داریم که نه تنها درباره ویژگی ها و دوره های زندگی آنها سخن میگوید، دوران تاریخی آنها را به خوبی میشناسد، جریانهای معارض فکری و عرفانی موجود را بررسی کرده و برای مخاطب به خوبی روشن میکند که اهمیت کاری که مولانا کرده است، چیست. کتاب هایی مانند «پله پله تا ملاقات خدا» که هم روایتی داستانی دارد، هم زبانی ساده و هم از نظر استناد تاریخی شبههای در آنها نیست.
یک شمس تبریزی مهربان
تیم تولید «مست عشق» به جای اینکه به این روایت درست، پژوهشمند و جامع نگر از داستان مولانا و شمس توجه کند، روایتی از زندگی این دو شخصیت به دست داده است که بیشتر با خوانش ترکیه از مولانا تطبیق دارد. خوانش رایج در ترکیه امروز که اوج آن را در «ملت عشق» الیف شفق(شافاک) میتوان دید، مولانا و شمس را از بستر تاریخی و مفهومی خود خارج میکند و به آنها چهره دو مرد سکولار رمانتیک میدهد که همه چیز را در عشق و مهربانی میبینند، با مذهبیها در جنگند و جانشان را در این راه میدهند و نتیجه همه مبارزه هایشان میشود رقص و سماع ( که البته در تیتراژ فیلم به سما تبدیل شده است!). این خوانش هم امروزی است، هم خطری ندارد و هم مولانا و هر شخصیت تاریخی دیگر را به یک سوژه خوب برای تبدیل شدن به یک جاذبه گردشگری و منبعی برای پول درآوردن تبدیل میکند. شمس و مولانای «مست عشق»از همین جنسند. این تحریف در شخصیت شمس تبریزی شدیدتر است. آنچه ما از گفتههایی که از او باقی مانده است و نوشتهها و گفتههای دیگران و اسناد تاریخی درباره شمس میدانیم، با موجودی که در این فیلم به تصویر کشیده شده است، بسیار متفاوت بوده است. به یاد داشته باشیم که شمس شخصیتی تندخو، آشفته و البته مغرور بوده است. شاید آنهایی که «مست عشق» را دیدهاند تعجب کنند اگر بدانند در داستان ازدواج او با دختر خواندۀ مولانا، کیمیا خاتون، دخترک از ابتدا این ازدواج را خوش نمیداشت و هرگز دلش با شمس که چهل سال از او بزرگ تر بود و شخصیتی بی ثبات داشت، صاف نشد و البته اینکه بنا بر برخی روایتها متهم اصلی مرگ یا بهتر بگوییم قتل این دخترک بی نوا همین شمس تبریزی است.
جلالالدین محمد تهرونی
برای داستانی کردن تاریخ و تبدیل آن به یک قصۀ جذاب، یکی از راه ها این است که وقتی قصهای جذاب نداریم، از دل واقعیت های تاریخی قصهای بیرون بکشیم و «مست عشق» هم همین کار را کرده است؛ خلق یک داستان معمایی و پلیسی دربارۀ مرگ شمس تبریزی. این تهمید البته داستان را جذاب کرده است و مخاطب را به دنبال خودش میکشد اما تاریخ را به شکل عجیب و غریبی به شکلی در میآورد که کارگردان و نویسنده دلشان میخواهد. برای مثال وقتی یک کارآگاه برای حل ماجرای گم شدن شمس خلق میکنیم، او باید وظیفه خودش را به پایان برساند و در «مست عشق» سرنوشت شمس تبریزی روشن میشود اما سوال اینجاست که اگر همه چیز به همین خوبی و خوشی به پایان رسیده است، چرا مولانا در تمام سالهای بعد از شمس، فراق او را به صورت شعر فریاد میزده و از در و دیوار میپرسیده که شمس کجاست و چه شد؟ مشکل اصلی بیرون کشیدن داستانی از دل داستان شمس و مولانا این است که تاریخ را هم مجبوریم جا به جا کنیم و برای قونیه اداره شهربانی بسازیم که در اوج درگیری سلجوقیان روم با یکدیگر و در حالیکه آنان زیر فشار خردکنندۀ ایلخانان مغول و اختلافات داخلی درحال فروپاشی بودند، نگران درویشی بدزبان باشند که گم شده است، همین جا به جاییهای تاریخی و انتقال دادن گذشتهای دور به امروز، باعث میشود که مولانا هم در کودکی با پدرش با لهجه تهران سخن بگوید!
آرش شفاعی